۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

توي آغوش تو...

توي شلوغي ها واتفاقات زشت و ناگوار بعد از انتخابات امسال ، " يكي بود ، يكي نبودِ " رضا صادقي بود كه سيرم ميكرد ، خستگي ام رو ميگرفت ، بهم آرامش ميداد . هر چقدر "زبان ِ آتش ِ" شجريان برام مثل زايمان دردناك بود، رضا صادقي مثل يك پرستار مهربون تسكين دهنده بود.

رضا صادقي كسي كه در 29 سالگي صاحب سبك خودشه وشبيه هيچكس نيست و در مورد يه هنرمند سبك پاپ ، اگه اين اسمش نبوغ نيست ، پس چيه؟ اما "او چگونه رضا صادقي شد؟" . 5 سال پيش وقتي رضا صادقي با آلبوم پيرهن مشكي در اوج محبوبيت و شهرت بود، يك CD بدستم رسيد كه روي اون دهها قطعه منتشر نشده از رضا صادقي بود . كارهايي كه بعضي هاش شبيه سياوش قميشي بود ، بعضي هاش شبيه كارهاي فرهاد ، حبيب ، .... و شباهتهايي به ديگر موزيسينهاي آشنا و غريب. رضا صادقي اتود زده بود ، تجربه كرده بود ، كاركرده بود و كاركرده بود تا به آلبوم غير رسمي " كما " رسيده بود و شده بود رضا صادقي و نه هيچكس ديگه ، بعدش هم " پيرهن مشكي " ، " وايسا دنيا " و حالا هم "يكي بود يكي نبود" . در اين چهار آلبوم افت نكرد ، پس رفت نداشت و به تكرار هم نيفتاد.

يك دليل مهم شاخص بودن وانسجام كارهاي رضا صادقي ، همه كاره بودن ِ خودش توي آثارش هست . خيلي وقتا شعر و ملودي مال خودشه و گاهي حتي تنظيم قطعات رو هم خودش انجام مي ده . اين كار در مورد آدمهاي متوسط ميتونه به افتضاح منجر بشه اما در مورد نابغه اي مثل رضا صادقي نتيجه كار چيزي نزديك به شاهكاره .

اشعار رضا صادقي به لحاظ اجراي شعري اغلب آماتورند ،اما از لحاظ مضمون و ايده شعري خيره كننده هستند . اصولا شعر رضا صادقي (يا بهتر بگم ترانه رضا صادقي) بين متوسط و عالي در نوسان هست. اما ملوديهاي كم نظير و تنظيمهاي شاهكار و صداي منحصر به فرد رضا صادقي ، باعث مي شن نقصهاي شعري كمتر توي ذوق بزنه.

‌‌اين نكته هم در مورد رضا صادقي برام جالبه كه با معلوليت جسمي و با چهره و فيزيكي نچندان شاخص از بندر عباس به تهران مياد و بدون حمايت صدا و سيما و شبكه هاي ماهواره اي همه ايران رو فتح ميكنه تا اونجا كه يك خواننده معروف و باسابقه لس آنجلسي حاضر ميشه با اجرا كارهاي صادقي ننگ سرقت هنري رو به جون بخره...

حالا كه از روزهاي شلوغ فاصله گرفتيم ميبينم كه چه به هنگام بود قطعه " آغوش "

منو تو آغوشت بگير خدا ، مي خوام بميرم ...

توي آغوش تو آرامش محضه...

توي آغوش تو از درد خبري نيست / از دروغ و حرفاي زرد اثري نيست

نميبيني كسي ازهراس نونش / جلو حرف ناصواب بنده زبونش

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

ميان ماندگي


27اسفند87 ساعت 9:20 صبح بود كه فرزندم به دنيا آمد، سپهرم آمد وآسمان زندگي ام را آبي تر كرد. همان روزساعتي بعد، رفتم دنبال پلاكت خون براي پدرم. در دو بيمارستان به فاصله كمتر از 1000متر فرزندم آمده بود و پدرم داشت مي رفت و من ميان اين دو بيمارستان مثل سعي صفا و مروه ...

3روز بعد،درست صبح روز بعد از سال تحويل ، ساعت 7:10 صبح پدرم ، شواليه من ، او كه زندگي ام به تمامي آهنگ او داشت ، ديده بسته اش را براي هميشه بسته نگه داشت تا چشمان مهربانش كه در اثر بيماري كم رمق شده بود را ديگر هرگز نبينم.

يك سو جوانه اي دميده بود و آن سو تناور درختي فرو نشسته بود و من ميان اين رويش و ريزش ، مانده بودم متحير

من در اين ميانماندگي ، مانده بودم ، من رويش خود را مي ديدم و ريزش خود را .

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

متحير

سلام
امروز جمعه 14 اسفند 88
اول اينكه نام كوچكم مهدي است ‌‌،ايراني ام و مشهدي ...
درباره اسم وبلاگ هم ، هرچيزي كه منو متحير و ميخكوب كنه ، لابد ارزشش رو داره كه چند خطي دربارش تو اين دفترچه الكترونيك بنويسم. البته ممكنه بعدا بفهميد كه من گاهي بيخودي متحير ميشم!! در اين صورت ميتونيد راحتترين فرضيه رو بپذيرين و اونم اينكه من آدمي هستم كه زود جوگير ميشه و خلاص. يا اينكه ميتونيد ...
تا بعد،بدرود
بعد از اين دست منو دامن آن سرو بلند
خاصه آنكه صبا مژده فروردين داد