۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

ميان ماندگي


27اسفند87 ساعت 9:20 صبح بود كه فرزندم به دنيا آمد، سپهرم آمد وآسمان زندگي ام را آبي تر كرد. همان روزساعتي بعد، رفتم دنبال پلاكت خون براي پدرم. در دو بيمارستان به فاصله كمتر از 1000متر فرزندم آمده بود و پدرم داشت مي رفت و من ميان اين دو بيمارستان مثل سعي صفا و مروه ...

3روز بعد،درست صبح روز بعد از سال تحويل ، ساعت 7:10 صبح پدرم ، شواليه من ، او كه زندگي ام به تمامي آهنگ او داشت ، ديده بسته اش را براي هميشه بسته نگه داشت تا چشمان مهربانش كه در اثر بيماري كم رمق شده بود را ديگر هرگز نبينم.

يك سو جوانه اي دميده بود و آن سو تناور درختي فرو نشسته بود و من ميان اين رويش و ريزش ، مانده بودم متحير

من در اين ميانماندگي ، مانده بودم ، من رويش خود را مي ديدم و ريزش خود را .

۲ نظر:

  1. برای پدرت شادی روح و برای فزرند دلبندت سلامتی و شادکامی آرزو می کنم. زندگی سعی بین همین صفا و مروه هاست...

    خوشحالم که می نویسی. وبلاگت مبارک!

    پاسخحذف
  2. مهدی جان از اینکه دست به کیبورد شده ای و می تایپی بسی خشنود شدم.
    امید آنکه در آینده وقایع شگفت انگیز و زیبا تو را میخکوب کنند.
    خدا پدرت را رحمت کناد و فرزند دلبندت را فرزانگی دهاد.

    من هم لینکیدمت

    پاسخحذف